کاغذ پاره های کاهی

اگر روزی آمدی و دیدی که ننوشته ام ، شاید مشکلی دارم . . . شاید که مرده باشم . . .

کاغذ پاره های کاهی

اگر روزی آمدی و دیدی که ننوشته ام ، شاید مشکلی دارم . . . شاید که مرده باشم . . .

مرد باونی

این بهاره یا زمستون باز یه سال قهوه یی

میز و انتظار و ساعت یه زوال قهوه یی

آسمون خرد و شیکسته ریخته روی شونه هام

با ستاره های خواموش با هلال قهوه یی

میریزه روی لباسم رنگ رویای لبات

چشای میشی روشن طعم فال قهوه یی

پنجره پر از غبار، نرسیدن به حیاط

طعم بوسه های شیشه گس و کال قهوه یی

من همون چشمه ی پاکم که گل آلود توه

میتونی من و بخونی یه زلال قهوه یی

پیچیده تو ذهن کوچه مث سر گیجه ی باد

مرد و بارونی و بارون با یه شال قهوه یی

اگه آفتابم بتابه بعد این بارون پیر

میمونه از من خاکی یه سفال قهوه یی

یه سلام گرم آبی یه خدا حافظ سرد

یه جواب بی ترحم یه سوال قهوه یی

مونده از تموم دستات این دو رنگی نجیب

یه خیال آسمونی یه محال قهوه یی

نظرات 3 + ارسال نظر
گمنام دوشنبه 26 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:27 ب.ظ

سلام و صد سلام به تو مرد بارونی با یه شال قهو های

گمنام سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:39 ق.ظ

وقتی که بارون میاد دستتو بگیر زیرش
به همون تعدادی که گرفتی منو دوست داری
به همون تعدادی که نگرفتی من تو رو دوست دارم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:44 ق.ظ

آخ جون یه غلط؟خاموش رو غلط نوشتی بالاخره مچتو گرفتم
البته من منظوری نداشتم آخه نمیگند نیلوفر کجاست که غلطاتو نمیگه

ای کلک !!!!!
باشه حق با توه . اما بعدا حسابتو میرسم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد